حرفهای هانيبال از كتاب بی پرده با آفتاب

اداهاي‌ دالي‌ نقاش‌، سوررئاليست‌ و دادائيست‌ اسپانيايي‌، خودخواهي‌ و از خود تعريف‌ كردن‌هاي‌ او كه‌« من‌ بزرگ ترينم‌» در كشور آمريكا، آن‌ هم‌ با طنز ظريف‌ خاصي‌ كه‌ هميشه‌ در حرف هايش‌ نهفته‌ است‌، اداهاي‌ درستي‌ بود و شايستة‌ مردم‌ متوسط‌ بي‌هنر و خيلي‌ هم‌ راضي‌ از متوسط‌ بودن‌ خود، ولي‌ اداي‌ شبه‌ دالي‌ را در ايران‌ براي‌ مردم‌ متواضع‌ درآوردن‌ آن‌ هم‌ چند سال‌ ديرتر از دالي‌ و آن‌ هم‌ از كسي‌ كه‌ قبل‌ از فرنگ‌ رفتن‌ الحقير امضا مي‌كرد، ادايي‌ است‌ بي‌جا و چيزي‌ در حدود اداهاي‌ شومن‌هاي‌ تلويزيوني‌. من‌ معدل‌ ذهن‌ تعهد خواهان‌ از هنر ما را بر فهم‌ منتقدين‌ بزرگ‌ غربي‌ كه‌ در مقابل‌ تابلوي‌ پر از خط‌ شرقي‌ به‌ سبك‌ آپ‌ يا ميني‌مال‌ انگشت‌ به‌ دهان‌ مي‌مانند ترجيح‌ مي‌دهم‌ و معتقدم‌ اگر هنرمندي‌ به‌ اين‌ ذهنيت‌ توجه‌ كند رشد درستي‌ خواهد كرد، هر چند آرام‌ و بي‌رونق‌.
****
ايهاالناس‌! هر وقت‌ تابلويي‌ ديديد كه‌ مضمون‌ آن‌ شبيه‌ رويا بود- غيرواقعي‌-خيالي‌- با فضايي‌ ابهام‌آور و عجيب‌، بدانيد سبك‌ آن‌« سوررئاليسم‌» است‌. مي‌توانيد از نقاش‌ آن‌ پرده‌ بپرسيد:« آيا شما سوررئاليست‌ هستيد؟» و اگر تلفظ‌( ر) آن‌ را به‌( غ‌) نزديك‌ كنيد، تأثير سئوال‌ شما دو چندان‌ خواهد بود. و اگر جز تصاوير شبه‌ واقعي‌ قسمت‌ عمده‌ تابلو از رنگ هاي‌ ريخته‌ و پاشيده‌ بود- تصادفي‌- درهم‌ و برهم‌، يعني‌ انتزاعي‌ كه‌ فرنگيش‌ « آبستره‌» مي‌شود، مي‌توانيد سبك‌ آن‌ تابلو را« آبستره‌- سوررئاليسم‌» بدانيد.
و با همين‌ آشنايي‌ مختصر اگر به‌ گالري‌ها در اين‌ هفته‌ سرزده‌ بوديد يا عادت‌ مي‌كرديد به‌ همه‌ نمايشگاه‌هاي‌ نقاشي‌ برويد، مي‌ديديد كه‌ چه‌ بسيار از جوانان‌ نقاش‌ ما يقه‌ اين‌ سبك‌ را چسبيده‌اند. و دليل‌ دارد، چون‌ نقاشي‌هاشان‌ آسان‌ فضاي‌ عميق‌ فيلسوفانه‌ به‌ خود مي‌گيرد و آسان‌ مي‌توان‌ از دنياي‌ آرزو، خواب‌، سمبول‌هاي‌ نابه خودآگاه‌ از بشريت‌، گنده‌ گنده‌ حرف‌ زد.

****
هنرمند در خلوت‌ خود كه‌ مي‌نشيند بايد از خود شرمنده‌ نباشد و وقتي‌ در اين‌ ملك‌ قيمتي‌ بر هنر خود مي‌گذارد بايد از قيمتي‌ كه‌ پرده‌ قلمكاري‌ يا گليم‌بافي‌ و اقلاً قالي‌بافي‌ براي‌ هنر خود مي‌گذارد خجالتي‌ بكشد.

****

از ذهنيت‌ كار كه‌ بگذري‌ بايد با طرح‌ اندام‌ انسان‌ و تصوير انساني‌ كه‌ موضوع‌ هميشگي‌ هنر بوده‌است‌ و خواهد بود، درگير باشي‌، بايد هيجان‌ ديدن‌ شمايل‌ مذهبي‌ يا تصاوير انساني‌ هر قرن‌ و هر قومي‌ را تجربه‌ كرده‌ باشي‌( مثلاً معابد هندي‌)

****
مژده‌ زيبا
به‌ ذهنيت‌ گراييدن‌ و با فرهنگ‌ اين‌ قوم‌ كه‌ نبوغش‌ در كلام‌ است‌. و با شعر و عرفان‌، درگير بودن‌ باز همان‌ حرف‌ به‌ ادبيات‌ كلاسيك‌ پناه‌ بردن‌ و تاريخ‌ و سنت‌ و مذهب‌ را به‌ تصوير درآوردن‌ است‌. و درد مردم‌ اين‌ ديار را لمس‌ كردن‌ و به‌ درد وسيله‌ و نوآوري‌ در وسيله‌ يا در فرم‌ مبتلا نشدن‌، تنها راه‌ رشد هنر نقاشي‌ در اين‌ ملك‌ است‌.

****

اگر در كاغذي‌ سفيد( يك‌ سانتي‌متر در يك‌ سانتي‌متر) مربعي‌ ببري‌ و آن‌ را بر يك‌ مينياتور( مثلاً از مقيمي‌) بگذاري‌ و از تشعير و تذهيب‌ و از پرنده‌ و صورت ها با دستگاه هاي‌ دقيق‌ عكاسي‌ امروزه‌ در حدود 200 اسلايد مختلف‌ بگيري‌ و اين‌ تصويرها را در يك‌ مجمع‌ دانشگاهي‌ به‌ نمايش‌ بگذاري‌ يا در كتابي‌ به‌ چاپ‌ برساني‌ و بگويي‌ كه‌ اين‌ همه‌ تصوير، اين‌ وازارلي‌ها از اين‌ گوشه‌ تذهيب‌ يا اين‌ اكسپرسيونيسم‌ها در اين‌ صورت‌ها يا اين‌ سوررئاليسم‌، خلاصه‌ اين‌ منظره‌، اين‌ پرتره‌، اين‌ اندام‌، اين‌ اسب‌، اين‌ پرنده‌ و اين‌ معماري‌ همه‌ و همه‌ در يك‌ اثر مينياتور از يك‌ استاد است‌ و اين‌ است‌ در حقيقت‌ تمام‌ تواضع‌ و عشق‌ صوفي‌وش‌ يك‌ هنرمند شرق‌ كه‌ آن‌ چه‌ دارد و آن‌ چه‌ هست‌ را، در يك‌ پرده‌ 30*20 سانتي‌متر مي‌پذيرد، و در مقابل‌ اين‌ اثر است‌ كه‌ يك‌ هنرمند غربي‌ با 30 تابلو و نمايشگاه‌ تك‌نفره‌ فلان‌ نابغه‌ بايد شرمنده‌ باشد.

****

به‌ دايرة‌المعارف‌ بريتانيكا كه‌ رجوع‌ كني‌ مي‌بيني‌ به‌ روايتي‌ فينيقي‌ها 7 هزار سال‌ پيش‌ شيشه‌ را اختراع‌ كرده‌اند ولي‌ مصري‌ها حتماً در 5 هزار سال‌ پيش‌ به‌ توليد شيشه‌ مشغول‌ بوده‌اند و از 3500 سال‌ پيش‌ ظروف‌ شيشه‌اي‌ رنگي‌ زيبا از مصري‌ها در موزه‌ ديده‌ مي‌شود.
به‌ تاريخ‌ هنر دقت‌ كني‌ معلوم‌ است‌ كه‌ در فضاهاي‌ منور فرسك‌هاي‌ پمپئي‌ و موزاييك‌هاي‌ بيزانتين‌ يا در كليساهاي‌ گوتيك‌ و هنر ويتراي‌ كليساها مسألة‌ نور و شفافيت‌ رنگ ها چه‌ اهميتي‌ در هنر داشته‌ و دارد.
اگر بخواهي‌ دربارة‌« نور» و« هنر و نور» خوب‌ حرف‌ بزني‌ بايد حداقل ‌ تئوري هاي‌ هنرمندان‌ مدرسة‌« باهاوز» را مطالعه‌ كني‌ به‌ حرف هاي‌ ليونل‌ فاينينجر يا اسكار شلمر به‌ خصوص‌ مهولي‌ناگي‌ مجارستاني‌ و تجربه‌هاي‌ مستقيم‌ او با نور برق‌ يا من‌ري‌ كه‌ از حدود سال هاي‌ 1920 ميلادي‌ با وسيلة‌ نور برق‌ به‌ عنوان‌ وسيلة‌ هنري‌ استفاده‌ مي‌كردند توجهي‌ كني‌.
و خيلي‌ كه‌ نزديك تر بيايي‌ مي‌بيني‌ از سال‌هاي‌ 1966( صحنه‌هاي‌ نوآوري‌ هنر مدرن‌ غرب‌) در دانشگاه‌ هاروارد و گالري‌ اديسون‌ در ماساچوست‌ و به‌ خصوص‌ در موزه‌ شهر آيندهون‌ كشور هلند در نمايشگاه‌ گروهي‌ بزرگي‌ بنام ‌« كونست‌ لايت‌ كونست‌». مجسمه‌هاي‌ نئوني‌ و هنر Kenetic به‌ اوج‌ اهميت‌ خود مي‌رسد و مي‌بيني‌ در اين‌ زمان‌ هنرمنداني‌ مثل‌ استفان‌ آنتاناكس‌ و بيلي‌ آپل‌ و هاوارد جونس‌ و حتي‌ روبرت‌ انديانا و تابلوي‌ معروفش‌ به‌ نام‌ Eat (كه‌ طنزي‌ است‌ بر تابلوهاي‌ نئوني‌ رستوران‌ها كه‌ با روشن‌ و خاموش‌ شدن‌ دائم‌ به‌ تو مي‌گويد« بخور!») در مجلات‌ هنري‌ به‌ خاطر مجسمه‌هاي‌ خود با وسيلة‌ نئون‌ و برق‌ اهميتي‌ پيدا مي‌كنند( و اوج‌ اين‌ اهميت‌ در حدود سال هاي‌ 67-1966 است‌ و تازگي ها از هنرشان‌ صحبتي‌ نيست‌. تازه‌ معلوم‌ مي‌شود قبل‌ از هنرمندان‌ نام‌ برده‌ به‌ جز باهاوزي‌ها اشخاصي‌ مثل‌ گيولا كوسيس‌ و لوچيو فونتانا مجسمه‌هايي‌ از نئون‌ در سال هاي‌ 1948 و1951 ساخته‌اند).
از اين‌ حرف ها هم‌ كه‌ بگذري‌ كافي‌ است‌ كمي‌ هم‌ درباره‌ هنر با شيشه‌ و آينه‌ ملك‌ خودمان‌ بينديشي‌ مثلاً چراغاني‌ها، قنديل‌ها، آينه‌كاري‌ها و به‌ خصوص‌ حجله‌ها و چهل‌ چراغ هایمان‌ كه‌ اگر خواستي‌ هنر Kenetic را در اين‌جا مد كني‌ چه‌ منابعي‌ مي‌تواند باشد.
****
در يك‌ چنين‌ نمايشگاه‌ طراحي‌، سفسطه‌ نمي‌توان‌ كرد، نمي‌توان‌ گفت‌:« اين‌ فرم‌هاي‌ تجريدي‌ من‌، سمبل‌ انسان‌ مسخ‌ شده‌است‌» يا« اين‌ رنگ‌ پاشيده‌ در اين‌ گوشه‌، انفجار و فغان‌!» بلكه‌ قدرت‌ و ضعف‌ عيان‌ است‌ و تسلط‌ و درماندگي‌ معلوم‌. حرف هايي‌ مثل‌:« اين‌ انگشتان‌ دست‌ را مخصوصاً كج‌ كشيده‌ام‌» يا« اين‌ نشيمنگاه‌ با تعمد در هوا معلق‌ است‌» يا« اين‌ بدن‌ به‌ دلخواه‌ من‌ چوبين‌ است‌» براي‌ هر حدي‌ از عقل‌، بهانه‌ است‌. نمايشگاه‌ طراحي‌ فقط‌ مي‌تواند صادقانه‌ باشد، شناسايي‌ و جرأت‌ مي‌خواهد.


****
حرف‌« سنينوسنيني‌» نقاش‌ ايتاليايي‌ قرن‌ 14 ميلادي‌ كه‌:« طراحي‌ پايه‌ و تمريني‌ لازم‌ براي‌ همه‌ و ميل‌ عقلاني‌ و طبيعي‌ يك‌ استعداد است‌» هنوز درست‌ است‌.
****
شما طراح‌ خوبي‌ هستيد. سعي‌ كنيد با شوق‌ و پشتكار به‌ طراحي‌ ادامه‌ بدهيد. در اين‌ دو طرحي‌ كه‌ در آينه‌ از خود كشيده‌ايد، دو شيوة‌ مختلف‌ به‌ كار برده‌ايد. اگر چه‌ تنوع‌ در هنر مطلوب‌ است‌، ولي‌ به‌ نظر من‌ در يك‌ روز سراغ‌ دو شيوة‌ كاملاً متفاوت‌ رفتن‌ زياد ثمربخش‌ نيست‌. خود من‌ شيوة‌ كار شما را در طرح‌ شماره‌ 1 كه‌ سريع‌تر و با خطوط‌ خشن‌تر (اكسپرسيونيسم‌) طراحي‌ شده‌ بيشتر مي‌پسندم‌ و اين‌، به‌ آن‌ معنا نيست‌ كه‌ شيوه‌ كارتان‌ را در در طرح‌ شماره‌ 2 (امپرسيونيسم‌) آموزنده‌ ندانم‌. باز يادآوري‌ مي‌كنم‌ كه‌ آموختن‌، محصول‌ تكرار است‌. از اين‌ رو بهتر است‌ هربار و بلافاصله‌ شيوة‌ كار تغيير نكند. ادامه‌ كاري‌ در موضوع‌ و شيوة‌ كار متناسب‌ با حوصلة‌ طراح‌، از پنجاه‌ تا صد طرح‌ يا حتي‌ بيشتر- بسيار ارزشمند است‌. شما در هر دو طرح‌، به‌ انتهاي‌ گردن‌ كه‌ رسيده‌ايد طرح‌ را ادامه‌ نداده‌ايد و بهتر است‌ طرح‌ تا جايي‌ كه‌ كاغذ اجازه‌ مي‌دهد پيش‌ رود.

****

از مينياتور ايران‌ سه‌ طرح‌ برگزيديم‌ كه‌ هر سه‌ نمونه‌هاي‌ توانايي‌ از اين‌ هنر هستند:
1- «شير و شكار» از كمال‌الدين‌ بهزاد، مكتب‌ هرات‌، قرن‌ 9 هجري‌.
2- «چهار شير با يك‌ سر» از معين‌ مصور، مكتب‌ اصفهان‌، اواخر قرن‌ 10.
3- «درويش‌ نشسته‌» از رضا عباسي‌، مكتب‌ اصفهان‌، اواخر قرن‌ 10.
در طرح‌ دوم‌ با نام‌« چهار شير با يك‌ سر» از معين‌ مصور، كه‌ اگر به‌ هر يك‌ از شيرهاي‌ چهارگانه‌ نگاه‌ كنيم‌، سر يگانه‌ به‌ آن‌ تعلق‌ مي‌گيرد، بر حضور توأمان‌ دو مكتب‌ فوتوريسم‌ و سوررئاليسم‌ تأكيد دارم‌. اين‌ طرح‌ها مي‌توانند الگوهاي‌ مناسبي‌ باشند براي‌ هنرمندان‌ نوگرا و گرافيست‌هاي‌ كشورمان‌.
در طرح‌ سوم‌، با نام‌« درويش‌ نشسته‌» از رضا عباسي‌ بر چهرة‌ درويش‌، كلاه‌ و دست‌هاي‌ او با نقطه‌، پرداز زيادي‌ ديده‌ مي‌شود. ولي‌ هنرمند در بقية‌ طرح‌ تنها بر خط‌ تكيه‌ كرده‌ است‌. اين‌ پر كاري‌ در بخشي‌ از طرح‌، مثل‌ چهره‌ و دست‌ كه‌ بايد بر آن‌ها تكيه‌ شود، و تساهل‌ يا گرايش‌ به‌ اختصار در بخش‌هاي‌ ديگر آن‌- چنان كه‌ در همين‌ شماره‌ در طرح‌هاي‌ نقاشان‌ غربي‌ نيز نشان‌ خواهيم‌ داد- تا امروز از خصوصيات‌ بارز هنر طراحي‌ است‌.
بد نيست‌ پس‌ از نگاه‌ به‌ اين‌ سه‌ طرح‌ توانا از هنر ديرين‌ سال‌ كشورمان‌ به‌ قول‌ دوستي‌ يادآور شوم‌ كه‌« غول‌ خفتة‌ مينياتور» ايران‌، گرفتار نشئة‌ بيان‌ تكراري‌ كوزه‌هاي‌ دست‌ به‌ گردن‌ خيامي‌، ميدان‌ها و مجالس‌ سطحي‌ رزم‌ و بزم‌ شاهنامه‌، مي‌ و معشوق‌ غزل‌پردازان‌ اين‌ مرز و بوم‌ است‌ و بايد با پرداختي‌ نوين‌ به‌ انديشة‌ خيام‌، جهان‌بيني‌ و صلح‌ خواهي‌ فردوسي‌، و عرفان‌ انسان‌گرايانة‌ غزل‌ پردازان‌ كلاسيك‌، يا شعراي‌ خوب‌ و بزرگ‌ معاصر از خواب‌ چند صد ساله‌ برخيزد و تا دير نشده‌ از سطح‌ به‌ عمق‌ بگرود.

یادداشتی از: ترانه صادقیان

دور مي دانم هانيبال الخاص را نشناسيد يا نامي ازو نشنيده باشيد. هانيبال الخاص نقاش است. و خرداد آينده هشتاد ساله مي شود. نه تنها نقاش است شايد بيش از هر نقاشي در 60 و اندي سالي كه نقاشي كرده براي نقاشي و نقاشان جوش زده و خروش داشته. يك دم بيكار نبوده مدام مي گويد كار كار و كار. سر شاگردانش داد مي زند كه :«پس كو آن هزار دستي كه بايد مي كشيدي؟ مگر نگفتم دست بكشيد و از دست كشيدن دست نكشيد؟» هر كاري در كلاسش بكني يا پس از آن كه بزرگ شدي و رفتي سي خودت در كارگاهت ، كم است. هميشه نگراني كه از سوي او به كم كاري متهم شوي. تازه غير از اين ها اگر شاگردش باشي كم كم كرم شعرو داستان راهم به جانت مي اندازد خودش هم اهل اين حرفهاست. گفتيم نمايشگاه بزرگي بگذاريم از كارهايش. در سالگرد تولد هشتاد سالگي اش«توي پرانتز بگويم همين ارديبهشت پاشده رفته لوس آنجلس كارهاي تازه اش را برده آنجا و نمايشگاه گذاشته، حالا تو كه شاگردش باشي جرات داري بنالي كه آقا مگر مي شود كار كردو اين حرفها يعني كم كاري كني؟» اول بگويم كجا جا مي شود اين همه كار او. نه فقط نقاشي هايش بلكه مجسمه ها و داستان هاو اشعارو مقاله ها و ترجمه هاو شيطنت ها كه كرده و همه جار به هم ريخته. شايد بشود دراين وبلاگ اشاره هايي كرد به آنچه كرده و دعوت كرد از شما كه بياييد و خودش راببينيد و كارش بخشي از كاري كرده در اين سال ها در نقاشي در تولد هشتادسالگي اش.
نام بزرگداشت براين نمايشگاه نهادن ذهن انسان را ميبرد طرف كليشه هايي كه هانيبال با آن ميانه اي ندارد. پس مي گويم:
21خردادتا 2 تير در خانه ي هنرمندان نمايشگاهي تحليلي از كارهاي هانيبال الخاص برپاست.
در اين نمايشگاه آثاري كه از مجموعه داران به امانت گرفته شده، كارهاي قديمي مجموعه ي شخصي اش، ومجموعه اي از عكس هاي تهيه شده از كارهايش در زمان هاي مختلف فيلم هاي مستند ساخته شده از او وزندگي اش به نمايش در مي آيد. سعي دست اندر كاران براين است كه اين نمايشگاه بتواند مجموعه اي پذيرفتني از حركت هنري هانيبال را درطول زماني كه او كار كرده به دست بدهد. مايه اي براي تحليل گران و منتقدان. باشد كه فرزندان هنري او اگر سالها بعد پي-اش گشتند ردي بيابند. هدف ما از برقراري اين نمايشگاه همين است.
در اين كار از كمك بي دريغ مسئولان خانه ي هنرمندان بهره مند شديم. گالري الهه بخش مهمي از كار نمايشگاه را قبول كرده. افراد و سازمان هايي مارا حمايت كردند. كساني از دوستان و شاگردانش نيز در اين كار مارار ياري كردند كه نامشان و آنچه ياري كرده اند به تمامي خواهد آمد.
آنچه در اين نمايشگاه مي بينيم تنها به فرد هانيبال مربوط نمي شود بلكه مي بايست آغاز شيوهاي باشد از ثبت و تصوير همه ي  كار هاي هنري و هنرمندان كه گم نشوند هنرمندان ما، تا دوره هاي هنري بعد هنرجويان مثل ريسمان رها شده در باد بي اصل و ريشه نمانند. بدانند پدران و مادران هنري شان چه كرده اند ودر هر صورت هركه هستيم پرده ي فراموشي و ابهام پنهانمان نكند.
اين مشكل گم شدگي را ما با تمام وجودمان حس كرده ايم. منظورم كساني  است كه در چند دهه ي پيش كار هنري كرده اند و در دوره اي از كارشان به دنبال ردي از كارهاي شده و نشاني از كنندگان آن هستند. بادا كه اين بزرگداشتي باشد براي راه خرم هنر كه هانيبال جز رهسپاري در آن هيچ نپيموده.

یک داستان از هانیبال الخاص: 
خانه شماره هفده كوچه اوك
كوچه اوك بن بست بود، با يك ميدان گردي آخر آن ، براي دور زدن ماشين ها و بيست و چهار تا خانه همشكل و قواره. ديوار روبروي كوچه دو پنجره بزرگ قد هم داشت. يك پنجره اطاق ناهار خوري، يك اطاق نشيمن و دو در ، يكي در خانه و يكي در بزرگتر گاراژ. اولين خانه دست راست شماره يك بود و اولين خانه دست چپ شماره بيست و چهار. خانه ما، خانه دست چپ بود و هشتمي از سر كوچه. خانه ها يك در ميان و برعكس كنار هم نشسته بودند، طوري كه در خانه ها و در گاراژ ها دو تا دو تاپيش هم بودند. پاي هر در خانه چهار پله بود. چمن همه حياط ها را ماشين زده بودند، يكدست سبز تيره متمايل به آبي. چمن ما فقط ماشين نزده بود. سبزه هاي بلندش پر بود از گل هاي كوچك وحشي. خانه را همكاري كه تازه باز نشست شده بود برايمان پيدا كرده بود.
تو كارخانه نيم ساعت از كار نگذشته بود كه ديدم تكني كالر جو، با نيش باز به طرفم مي آيد. نزديك شد، دست محكمي داد و گفت :
‏“ شانس آوردي عومر، خونه خالي شد. دو اطاق خوابه است با گاراژ و زيرزمين. كمي نموره ولي چاره داره. كوچه اوك منزل شماره هفده. همسايه هات بيشترشون مال يكي از شعبه هاي همين كارخانه اند. يكي دو تا از كارفرماهاش هستند. منهم همسايه تم. راستي راستي شانس آوردي عومر. با همون كرايه كه مي خواستي. ديگه غصه نداري.“
آن روز تو راه از دانشگاه تا كارخانه، همه اش فكر مي كردم، آخر شب كه به خانه برسم، دو روز آخر هفته را حسابي استراحت مي كنم. سال تحصيلي تمام شده بود و تابستان فقط در كارخانه كار مي كردم. روز شنبه به كمك دوستان ايراني هر چه داشتيم از اين ور شهر به آن ور شهر برديم. وقتي همه رفتند من و زنم از زور خستگي ميان اثاثيه ها پهن شديم و همه چيز ريخته بود تو اطاق ها. فردايش تعطيل بود. تصميم داشتيم آشپزخانه را رنگ سياه بزنيم و چند تا طراحي هاي زغالي آخري را كه در كلاس از اندام لخت كشيده بوديم روي ديوار سياه نصب كنيم. مي خواستيم اطاق خواب را پسرمان خودش نقاشي كند. هرچه دلش مي خواهد روي ديوار بكشد. زيرزمين سرتاسري به من مي رسيد. اولين كارگاه نقاشي من مي شد. فكرش براي من يك رويا بود. بيرون را نگاه مي كردم. هوا رو به تاريكي مي رفت. به زنم گفتم:
“برم كوچه و گشتي بزنم. يك سرو گوشي آب بدم“
از دست راست شروع كردم تا تمام دو طرف كوچه را دور بزنم هيچكس تو كوچه نبود. از جلو پنجره كه رد مي شدم، تمام اهل خانواده تو اطاق غذاخوري دور ميز نشسته بودندو شام مي خوردند. ساعت شش بود و نقش تمام پرده ها شطرنجي بود، با شطرنجي هاي ريز به رنگ قهوه اي و زرد يا قرمزو صورتي بود. لوسترها همه يكجور و يك قواره بود انگار از يك كارخانه بيرون آمده بود. همه شان شش شاخه فلزي طلايي رنگ داشتند كه به كاسه قهوه اي رو به پايين و سه كاسه گلي رو به بالا وصل مي شد. ما به جاي لوستر يك سبد ايراني داشتيم كه گرترود صاحبخانه سابقمان مي خواست آن را از ما بخرد. وسط سبد را سوراخ كرده بوديم و چراغ سقف را از آن مي گذرانديم. وقتي روشن مي شد حفره هاي سبد سقف را پر مي كرد از ستاره هاي بزرگ و كوچك. براي پرده ها بنا بود پارچه گوني بخريم و چند خط افقي از نخ هاي ته آن را در بياوريم تا حالت ريش ريش پيدا كند. به خانه كه برگشتم به زنم گفتم:
“درست همين الان بيست و سه خانواده از همسايه هاي مون دارن شام مي خورن. گرسنه ام شد. چي داريم بخوريم؟“
زنم كه داشت كتاب مي خواند گفت:
“فعلا كه دختره از خستگي غش كرده . بزرگه هم همين طور. ميخواهم بذارم يك دو ساعتي دست كم بخوابند. حالا چه وقت شام خوردنه. بشين كتابتو بخون. تويخچال كالباس و گوجه فرنگي داريم ، وردار بخور.“
شام را كه خورديم دوشك ها را روي زمين پهن كرديم و افتاديم رويشان. داشت خوابم مي برد كه زنم گفت:
“دلم براي گرترود سوخت. جامان تنگ بود ولي خيلي زن خوبي بود. پيرزن موقع خداحافظي نزديك بود گريه كند. انگار نمي خواست مارو از دست بدهد. موضوع كرايه اي كه از ما مي گرفت نبود. به بچه ها خيلي انس گرفته بود. بيچاره زن تنهايي است.“
من هم مي خواستم از خوبي هاي گرترود بگويم ولي خواب نگذاشت.
فردا صبح سحر از صداي وحشتناك ماشين چمن زني بيدار شدم. رو پله كه آمدم ديدم همسايه بغلي ما است . سلام كردم اما جواب سلامم را نداد. خواستم بگويم صبح روز تعطيلي به اين زودي چه وقت چمن زدن است و چمن كه احتياجي به زدن ندارد، در آمد و گفت:
“كي مي خواي اين چمن لعنتي تو بزني. گه زده به منظره كوچه.”
گفتم:
“وضع چمن من مربوط به خودم مي شه.”
برگشتم و داخل خانه شدم. بعد داشتيم آشپزخانه را رنگ مي زديم كه پسرم گريه كنان آمد تو.
“كتابمو پاره پاره كردند. مسخره ام مي كنن، مي گن اداي بزرگاه رو در نيار، من نمي خوام باهاشون بيسبال بازي كنم.”
پسرم را بوسيدم و گفتم:
“چيزي نيست كارمون كه تمام شد مي شينيم كتابتو مثل اولش به هم مي چسبونيم.”
ساعت پنج بعدازظهر همه چيز سرجايش بود. آشپزخانه رنگ شده بود. طراحي ها را آويزان كرده بوديم هيچ احساس خستگي نمي كرديم. اولين بار بود كه درخانه درستي زندگي مي كرديم. سه پايه ام را تو زيرزمين جاي مناسبي گذاشته بودم. روزشماري مي كرديم كه تعطيلات آخر هفته برسد و من شروع به نقاشي كنم.
داشتيم شام مي خورديم كه كوچه مان تاريك شد. ازپنجره نگاه كردم. دو سه خانه ي ديگر هم كه چراغشان روشن بود خاموش شد. بعد از شام بيرون آمديم و روي پله هاي جلو در نشستيم. تو محله فقط دو خانه روشن بود، يكي خانه ي ما و يكي هم خانه دست راست آخركوچه. زنم پرسيد:
“فكر مي كني چه خبره؟”
“من هم سر در نمي آرم.”
“شايد اتفاقي افتاده، كسي مرده. برو ببين چي شده.”
راه افتادم . آهسته مي رفتم. به خانه ي آخر كوچه كه رسيدم ديدم مثل اينكه در حياط عقبي خانه بزن بكوبي بر پاست. چند تا بچه جلو خانه بازي مي كردند. از دختر بچه اي كه پيراهن بلند قشنگي پوشيده بود، پرسيدم:
“اينجا امشب چه خبره؟”
“مهموني ماهانه كوچه مونه. امشب نوبت بابا و مامان منه.”
در خانه باز شد. سه نفر با ليوان هاي بزرگ آبجو بيرون آمدند. روي پله ها ايستادند. نگاهشان به طرف خانه ما بود. در تاريكي كوچه مرا نمي ديدند. يكي از آن ها ليوان آبجو خود را به طرف خانه ما دراز كرد و گفت:
“مادر سگ ها آشپزخانه شونو رنگ سياه زدند. از اين قرتي مرتي هاي هنريند عوضي ها.”
دومي كه خيلي چاق بود گفت:
“خارجي اند آشغال ها.”
سومي كه بلند تر بود گفت:
“مي شه همين امشب ترتيب شونو داد.”
ديگري گفت: “جشن مونو با اين آشغال ها خراب نكنيم. مي ذاريم آخرهاي شب و كارو يكسره مي كنيم. مثل اون يكي كه كاسه كوزشو ريختيم به هم.” زني بيرون آمد و گفت:
“بياييد تو پسرها، رقص پولكا شروع شده!”
برگشتم نزديك به خانه بودم كه صداي پاي كسي رو از پشت سرم شنيدم. ايستادم. نزديك تر كه شد تكي كالر جو را شناختم.
“عومر اينجايي خوب شد ديدمت. باهات حرف دارم!”
“ها تكني كالر جو، حرفت با من چيه؟”
“گوش كن عومر به نظرمن تو و زن و بچه هات امشب تو اين خانه نباشيد خيلي بهتره.”
“متشكرم تكني كالر جو، خودم دستم آمده. مي دونم برامون خط و نشون كشيده اند.”
“ببين خطرناكه، قضيه خيلي جديه.”
“آره مي دونم آره.”
زنم كه مرا ديد گفت:
“چيه چرا رنگت پريده؟”
“بايد همين امشب از اينجا بريم. همين امشب.”
“مگر چي شده؟”
“بعد بهت مي گم.”
به طرف تلفن رفتم:
“الو!”
“الو”
“گرترود خانم خودتي؟ مزاحم كه نشدم.”
“نه عزيز، چطوريد؟ خوب شد تلفن زدي ، بذار برم مداد بيارم و شماره تلفنتون رو يادداشت كنم.”
“نه گرترود خانم شماره تلفن لازم نيست، امشب مي خوايم برگرديم پيشيتون اگر قبول كني!”
“البته ، البته . ولي مگر اتفاقي براتون افتاده؟”
“فعلا نمي شه زياد حرف زد ميام براتون تعريف مي كنم.” به زنم كه ماتش برده بود گفتم:
“پاشو بچه ها را آماده كن. هرچه دم دسته، جمع كنيم و هرچه زودتر راه بيفتيم. تو راه همه چيزو بهت مي گم. خوب شد كه قرارداد اجاره رو هنوز امضا نكرديم، خيلي شانس آورديم.


هانيبال الخاص
1958

جدول برنامه ها و زمانبندی بزرگداشت

برنامه های بزرگداشت هشتادمین زادروز استاد هانیبال الخاص مطابق جدول زمانبندی ذیل از روز جمعه 21 خردادماه 1389 در خانه هنرمندان آغاز و تا چهارشنبه دوم تیرماه ادامه خواهد داشت. علاقه مندان به دریافت جدول و برنامه زمانبندی علاوه بر تصویری که مشاهده می کنید، می توانند با کلیلک روی «جدول برنامه ریزی و زمانبندی بزرگداشت هشتادمین زادروز استاد هانیبال الخاص» به فایل Word این جدول نیز دسترسی داشته باشند. نمایشگاههای برگزار شده در طول این بزرگداشت نیز در انتهای جدول زمانبندی معرفی شده است.








برای مشاهده جدول در سایز بزرگ، روی آن کلیک کنید
  1. نمايشگاه نقاشی هاي موجود كلكسيون شخصی و كلكسيون های ديگر جمع¬آوری شده¬ی هانيبال الخاص.
  2. كارهای حجمی هانيبال.
  3. نمايش آثار مكتوب و معرفی آثار چاپ شده ی هانيبال.
  4. نمایشگاه جنبی شاگردان و میهمانان هانیبال.

دوره های کاری هانیبال الخاص

اولین نمایشگاه تک نفریم درانجمن ایران و آمریکا، تابلوهایی بود به احترام فوت پدرم و مضامین آنها همه مربوط به او و عموی شاعرم بود. بعد از آن نمایشگاه در طول 4 سال تدریسم در هنرستان پسران نمایشگاههای مختلفی دادم همراه با آثار شاگردانم. در آن زمان مضمون اصلی من لوحه های تاریخ انسانی بود. صف مردم و صف تاریخ انسان ها و ازاین قبیل آثاری که ازتخیل برخورداربود. گاهی نمایشگاههایی از پرتره هایی از خود و دوستان و دیگران بارها به نمایش گذاشته ام. دو نمایشگاه تک پرده ای داشته ام ، یکی برای آل احمد و یکی برای نیما یوشیج. بعد تدریس درهنرستان پسران به آمریکا برگشتم و دردانشکده مونتی سلو تدریس می کردم. درآنجا سالانه یکبار نمایشگاه گروهی با اساتید داشته ام. صف انسان ، دیوارها و پنجره هایی که باچهره ها تزئین شده بود ، نوع کاری بود که هنوز هم دوام دارد. در دانشگاه تهران نمایشگاههایی با شاگردانم، با گروه دو یا سه نفره نمایشگاههای با مضامین انقلاب و تاریخ هنرجهان منظومه هایی کشیده ام که گویای سیاست های درست و غلط و موضوعات دیگری که بنام لوحه ها انجام داده ام. در آثار لوحه ای ام خوبی وبدی ، عشق و نفرت و اسطورها ، مضامینی بود که گذشته و حال را بیان می کرد.
درسالهای اوائل انقلاب و کمی دیرتر شروع به تصویرگری تاریخ انسان و قوم آشور و مردم جهانی کردم که یکی از این ها که قوم آشوربود 6 سال و دیگری 5 سال طول کشید که خوشبختانه عزیزانی فیلمهای خوبی از این پرده ها ساخته اند که برای من ماندگار شده است.
درحال حاضر هنوز تاثیر ادبیات در کارهای من حضور همیشگی دارد.
هانيبال الخاص ارديبهشت 1389